3dost

سه دوست که عاشقه همن

دومصاحبه با دابل اس

 

یکی از سوالاتی که از هیون جونگ لیدر گروه شد این بود:موقعی که آنفولانزا گرفته بودی و در قرنطینه به سر می بردی چه احساسی داشتی؟

او در جواب گفت:خیلی سخت بود.احساس درد فراوان داشتم.احساس می کردم دارم می میرم.خیلی تنها بودم.درسته  طرفدارانم هم نگرانم بودن و برام دعا میکردن.اما اینجا جاشه که از یه نفر که در تمام اون روزهای سخت من در کنارم بود تشکر کنم. چون همه از من می ترسیدن و فرار می کردن . تو اون روزها فقط دوست عزیزم یونگ سنگ کنارم بود . و منو در اون روزها تنها نگذاشت . بهم امید داد . من همیشه به یونگ سنگ مدیون خواهم بود که اون روزها منو تنها نگذاشت حتی نترسید که او هم مبتلا بشه. حالا هم خوشحالم که کاملا حالم خوبه وبهبود پیدا کردم«ایول به یونگ سنگ.چه آدم فداکاریه.واقعا به این می گن دوست واقعی.»

دیگر سئوال هم از لیدر هیون جونگ  این بود که بعد نقش یون جیهوو خیلی ساکت شدی؟؟ چرا ؟؟

جواب : علتش این بود که برای اینکه در قالب نقش یون جیهوو آرام و ساکت برم. در همه جا مثل جیهوو رفتار می کردم .. به خاطر همین خصوصیات اخلاقی جیهوو روم مونده بود ..و حتی بعد سریال هم تو این مدت .. مانند جیهوو آرام و ساکت  وسر به زیر. اما حالا دیگه اخلاق خودم داره بر می گرده همون هیون جونگ شر و شلوغ. احتمالا دوستام دوباره دنبال جیهوو آرام و ساکت می گردن«از بس که .....بهتره هیچی نگم چون طرفدارا هیون می ریزن سرم!

سئوالی که از یونگ سنگ شد این بود که تو این مدت چرا از دختر ها فاصله گرفتی ؟؟

جواب : خوب من فاصله نگرفتم اما بعضی چیز ها باعث شد .. من در جریانی که نمی خوام بیان کنم خیلی اذیت شدم .. کلا عشق چیه ؟؟ چرا این قدر بیرحمه .. آیا واقعا من عشق رو تجربه کردم .. ؟؟ این سئوالاتی که الان در ذهن منه .. به خاطر همین تصمیم گرفتم .. منتظر بمانم .. تا اون کسی که واقعا برای من آفریده شده و زیبایی عشق رو برام نشان خواهد داد بیاد .. پس من از دختران فاصله نگرفتم .. فقط منتظرم ..«دیگه اینقدر دوست دختر داشته که یه ماه دخترا رو ول کرده همه انگشت به دهن موندن!!» 

بعد این سئوال جونگ مین اضافه کرد : یونگ سنگ اعتقاد داره برای هر کسی یه نفر آفریده شده که یک روز می یاد .. پس اگه ارزش داره باید منتظر بود .. منم با این حرف یونگ سنگ موافقم . برای هر کسی در این دنیا جفتی آفریده شده «جونگ مین عادت داره طرفداری یه نفرو بکنه.الان جانی کاملا این حرف منو درک می کنه»

دختر ایده آل جدید کیم هیون جونگ ؟؟

جواب : در یکی از برنامه ها از بین دخترانی که  هیون جونگ دوست داره .. خواستن دختر ایده آلش رو انتخاب کنن ..  که بلاخرا بعد این همه انتخاب کریستال ( اف ایکس ) خواهر جسیکا .. و دختر شایسته کره لی هانی به دور آخر موندن  که بالاخرا هیون جونگ دختر ایده آلش رو لی هانی انتخاب کرد .. از شانس هم لی هانی در اون برنامه حضور داشت«من فکر می کردم کسی رو غیر خودش دوست نداره.!»

یکی از سئوالات هم این بودقبل از اینکه هیون جونگ به آنفولانزا مبتلا بشه چه حالی داشت (( منظورش قبل تشخیص بود ))  ؟؟

 

جواب : جونگ مین : من وقتی از مالزی برگشتیم به هیون جونگ گفتم که در فرودگاه دوش نگیره اما اون اسرار داشت .پس به کابین فرودگاه رفت و اونجا دوش گرفت. .. من حدس می زنم هیون جونگ اونجا مبتلا شد.«بچه که حرف گوش کن نباشه همین می شه دیگه.»!!

 کیو جونگ : وقتی ژاپن بودم . هی احساس سر گیجه می کرد .. کمی هم تب داشت .. بهش گفتم به یه بیمارستان بریم شاید مهم باشه .. اما گفت سرما خوردگی ساده هست خیلی نگران بودم .. اما تنها چیزی که می گفت این بود که سرما خوردگیه«وا.چرا اینقدر این لجبازه؟؟»

یونگ سنگ : من وقتی تو فرودگاه  حالش بد شد کنارش بودم حتی در بیمارستان هم  اونجا تشخیص آنفولانزای نوع آ دادن .. کسی که به .. بچه ها خبر داد هم من بودم .. به خاطر همین تصمیم گرفتم اون دو روز رو پیش هیون  جونگ بمونم.

هیونگ جون : در طول برنامه هم حال نداشت حتی چندبار کم مونده بود زمین بخوره.ما هموم براش نگران بودیم.«اه.چرا اینقدر هیونگ کم حرفه.بابا یه کم حرف بزن بچه.من تو آرزو هام می بینم که هیونگ یه بار صحبت می کنه!

هیون جونگ یکی از خاطراتش رو در بیمارستان ژاپن گفت که وقتی نتها بودم و احساس نا امیدی می کردم پرستار اومد کنارم .. به پرستار گفتم که : من دارم میمیرم اما من آرزوهایی دارم .. مثلا می خوام 4 تا بچه داشته باشم .. 2 تا دختر 2 تا پسر «ماشالا.چجوری می خواد چهار تا بچه رو بزرگ کنه؟؟خوب معلومه همونجوری که جونگ مین بزرگ می کنه!!» پرستار بهم خندید و گفت نترس تو نمی میری .. حتما در آینده هم صاحب 4 تا بچه میشی. ..حتما  اونجورکه می خوای می شه. به خودت امیدوار باش .. حالا دارم به اون حرفم فکر می کنم خنده ام میگیره.«داشته هذیون می گفته!!»


 

اینم دومی

هیونگ جون : خوب من می برمش رستوران برای خوردن سوپ دامپک (بد نبود)( گزینه ی بعدی)

هیون جونگ : خوب من باهاش میرم جیجو درست در فصل جشن غذاهای دریایی و برداشت میوه سال .. من اونو به این فستیوال زیبا می برم  (نه بابا........)

یونگ سنگ : خوب من با اون مثل یک شاهزاده خانم رفتار می کنم .. یک لیموزین کرایه می کنم و اونو به بهترین رستوران کره دعوت می کنم بعد همه جای میز شام رو پر می کنم از گل رز … خوردن غذا خودشم با حالتی بسیار رمانتیک ..(یونگ سنگ و رمانتیک؟ محاله..........) بعد هم به جایی که خودم دوست دارم می برمش و ستاره ها رو تماشا می کنیم و در گوشش عشقم رو نسبت بهش زمزمه می کنم در تمام شب (عزیزم محض رضای خدا خوانندگی رو تو اون دقایق بذار کنار)

کیو جونگ : اونو به یک جای شلوغ می برم بعد دستش رو میگیرم و به همه مردم نشون میدم که چقدر دوستش دارم بعد در گوشش ترانه عشقمون رو می خونم بعد براش یک قوطی شیرینی می گیرم تمام وقتم رو در اونجا باهاش قدم می زنم (این دوتا (کیو و یونگ) خوانندگی رو به عشق ترجیح میدن)

جونگ مین : خلاصه وار .. یه شب پر حرارت و به یاد ماندنی با حضور زیبایش برایش رقم می زنم … (خلاصه/مفید/مختصر)

سوال : تا حالا شده یه کار احمقانه انجام بدین و عشقتون رو به یه نفر اعتراف کنین ؟؟

کیو جونگ : شما از یونگ سنگ بپرسین که تو این کار تخصص داره . (ای یونگ سنگ............)

یونگ سنگ : نه بابا من تجربه زیاد ندارم من کسی رو که دوست داشتم خواستم بهش بگم اما وقتی به صورتش نگاه کردم کلمات گم شد  پس تصمیم گرفتم یه ترانه براش بنویسم . نوشتم و خوندم با صدای خودم براش ضبط کردم  اما هیچ وقت اون نوار و ترانه رو بهش ندادم . هنوز بعضی وقت ها به اون ترانه فکر می کنم (خاک تو اون سرت کنن. مگه مرض داری؟ نوشتی و خوندی و ضبط کردی اونوقت نرفتی بهش بدی؟)

هیونگ جون : خوب من یه بار شجاعتم رو جمع کردم تا بهش اعتراف کنم .(آفرین به این میگن یه مرد واقعی!)  اول یک جعبه شکلات گرفتم  بعد یه نفس عمیق کشیدم . (خوب داری پیش میری)رفتم کنارش و اول شکلات رو بهش دادم  و خواستم بگویم که .. (چی؟ چی شد؟)که شکلات رو به سینه ام کوبید  و بعد از کنارم رد شد و با شدت عصبانیت فریاد زد : برو گم شو بعد دوباره فریاد زد (بمیرم لابد گوشت کر شد)

هیون جونگ : من کلا اعتراف نمی کنم ..(نه بابا) اگه کسی رو که می خوام باید او هم متقابلا من رو بخواهد یک احساس متقابل … (حالا اومدیمو هیچکی نخوادت) به خاطر همین هیچ وقت جواب رد نشنیدم  (نه جیگر دلیلش این نیست...............)

جونگ مین : نگاه من کلا اعتماد به نفس بالایی داره !!(عجب.......!!!) اما معمولا در این موارد خیلی ترسو هستم .(هه هه هه آبرومونو نبر دیگه هه هه) وقتی بخوام به یه نفر بگم دوستش دارم تمام بدنم میلرزه . (خوبه.... دختره میگه رقص بندری هم بلدی!)در اولین دیدار به خودم میگفتم کاش اول اون اعتراف کنه به همین دلیل تا حالا جواب رد نشنیدم.( به چه دلیل؟ چه ربطی داره؟) قانون هم دارم(چه فعال...... قانونم درست میکنه!) {اگه دختری منو نادیده میگیره من هم او را نادیده خواهم گرفت } (حدیثی از کتاب لی چون سو/صفحه ی 4/ خط 3/ نویسنده ی کتاب پارک جونگ مین!!!!!!!!)

کیو جونگ : من و نونا دوست های دبیرستانی بودیم .(این سابقه داره) اما جریان من مثل ترانه لی سانگ جی هست !!(لی چی چی؟؟؟؟) من هی با خودم می گفتم نونا زن زندگی من هست اما اشتباه می کردم (انسان جایز الخطاست) بعد از مدتی فهمیدم که ما اصلا برای هم ساخته نشدیم . او مردی رو می خواست که مزرعه دار باشد (چه بی سلیقه!! خواننده رو ول میکنه میره سراغ مزرعه دار؟کیو جان فکر نمیکنی یه ذره دهاتی بوده؟)من فردی رو می خواستم که حسود نباشد اولین اعتراف من به نونا بود . (آفرین که مثل اون هیون ....... نیستی!! اعتراف میکنی)اما به نظر من بزرگ ترین اشتباه من بود حالا هم امیدوارم نونا خوشبخت باشه  (چه خیر خواه)

سوال : همسر آینده شما باید چطور باشد (( چه خصوصیاتی داشته باشد )) ؟؟

هیون جونگ : خوب باید خیلی اعتماد به نفس بالایی داشته باشد. زیبا باشد .(نه اینکه خودت خیلی زیبایی) از همه مهم تر چشمان زیبایی داشته باشد و مهترین چیز هم به کار من احترام بگذارد .. (برو بابا لیاقتت همون دختر تو بوسه ی شیطانیه!!!!!)

جونگ مین : مادر خوبی باشد ( هنوز ازدواج نکرده به بچه فکر میکنه)با مردم خوش رفتار باشد. من را درک کند و قلب بزرگی داشته باشد(هیچکی زن تو نمیشه چون به همه ی دخترا متلک میندازی)

هیونگ جون : مثل یک دوست برای من باشد . (آخی....... جرئات نمیکنه  به زنش بگه : زنننننننننننننننن!!!!)در کارها و مخارج خانه با من همکاری کند(یعنی بره بیرون کار کنه؟) من نیز در کارهای خانه مثل شستن ظرف ها با او همکاری خواهم کرد (چه زن ذلیل)بتونم باهاش راحت حرف بزنم و تمام مشکلاتم رو بگم .. آرامم کنه .. در کنارش احساس آرامش کنم .. این باعث میشه در کنار هم احساس کنیم

یونگ سنگ : یک شریک زندگی که در نگاهش زندگی رو ببینم .. با نگاه او زندگی کنم .. و با نفسش و حضورش احساس خوشبختی و شادی کنم .. (اینو خیلی خوب اومدی...)

کیو جونگ : دوست ندارم زندگیم با مشغله کاریم قاطی بشه . کسی که بتونه این دو دنیا رو از هم جدا کنه و من وقتی پا به خانه می گذارم وارد محیطی آرام و زیبا و شاد بشم دور از تمام مشغله های کاری اون روز .. (اگه یه وقت سبزی نداشته باشین چی؟ اونوقت تا پات به خونه رسید باید بری سبزی بخری اون موقع دیگه آرامش نداری)

منبع مصاحبه دوم:www.boysoverflower.blogfa.com


برچسب‌ها: <-TagName->
شنبه 13 آبان 1391برچسب:دومصاحبه با دابل اس, 16:12نویسنده yasamin,homa,mahdie| |


a>